#حال_خراب

دودسیگارامروز،شبیه ب جلوه‌های ویژه‌ یک فیلم‌ سورئال،غیرممکن‌هارامقابلِ چشم ذبح میکردوتالحظه‌ ارگاسمِ ذهن دست ازعشق‌بازی باخیال برنمیداشت.
نمیدانستم دردل کدام قصه زندگی،روی چینهای دامنِ کدام ستاره‌ زندگیم ویا لابلای نگاه‌ها وبازی زیرپوستی کدام همراه،یادش راجاگذاشته بودم ک لب‌هایم اینطورحریصانه،سیگاررا میبوسیدندوب تلخی کامهای نگرفته فخرمیفروختند.زدی روی شانه‌ام،دلگرم شدم...لبهایم تاآمدکِش بیایدولبخندپس بیندازد،نازا شد... زمستان چک زدتوی گوشم...دودسیاه شده ب ریه یورش برده، کدر واستخوان کوفته.فیلتر بی‌جانش را انداختم توی زیرسیگاری...پرسیدی«حالت خوبه؟»نیستم،هرگز نبوده‌ام.هموزن تمام زندگی ک نکرده ام،ب تلخی تمام لحظاتی ک نساخته‌ام؛ب اندازه‌ سبکی دست‌هایم وسنگینی همه‌ چیزهایی ک روی شانه‌ام اجاره نشین شده‌اندوخانه‌ را ترک نکردند،صاحب خانه راکشتندودارو ندارش رابالاکشیدند،آنطورک...خوب نیستم.دیگرچیزی نشنیدم،اماسیگار گوشه‌لبم بود.ب خودم ک آمدم،صدای مداحی آنطورک ناقوس کلیسا سکوت کافری راریش میکندوتهوع می‌انداز ب جانِ روانش،تمام اتاق‌های ذهنم رامانند اتاق خانه‌ بهم ریخت.کلماتش،پیراهن‌های کهنه رادرست ازهمانجاک نباید،باهمان عطر جامانده‌روی تنشان پرت کرد سمت دیوار اتاق.دیوارریخت روی سرم.اتاق ریخت روی سرم؛عطرِ پیراهن دردل خرابه باقی ماند.درباره‌ عشق میگفت،درباره‌ آدمهاو زیبایی‌های کم نظیر(حسین)...
یادم آمدک جغرافیابعدازتو،نظیرت را ب خودش ندیده...آمدم بگویم ک آدمهای شَهر،سهم زندگی مراربوده‌اندوازهمان روزک فهمیدم دلتنگی مسافت دورو درازتری ازدستهای من تاتودارد،زیبایی‌های هیچ‌شهر وسرزمینی ب چشمم نیامد؛...نگفتم...«آدماشو نمیشناسم اماشهرخوبیه،تومیشناسی زهرابانو؟»+یک‌نفرراشناخته بودم وجزاو هیچکس رانمی‌شناختم(حسین)...دلم لرزیدازهمه‌ آن پاهایی ک راقدم زده‌اند، خانه‌ات رامهمان شده‌اندوشَهرت رابلدند...آنهاک قطره‌ دوست داشتنشان درست روی پلک‌هایشان باریده است،صورتت رابوسیده‌اندوب مژه‌هایت نزدیکندوامامن دور...ازاقیانوسِ من ک با تمام موج‌های تنهایی‌اش،دوراز ساحل توبخارمیشد...زل زدم ب صفحه گوشی و با چشم‌های نمناک،شوق چشم‌هایم را حین صحبت ازهمه‌ آنچه ک ب او مربوط بودندتماشا کردم...همه‌ چیزهای تماشایی، همیشه آن چیزهایی هستند ک ب تومربوط میشود...نگاهم کردی... تماشایی نبودم...«قحطی سیگار نبود اما انگار...خندیدم با همه دلیلهای نداشته...دود سیگار امروز شبیه ب جلوه‌های ویژه‌ یک فیلم سورئال، پایان تلخ فیلمنامه راقهقهه میزد، فعلاتمام شدو ردپایش‌رادرشهری ک بوی تورا می‌دادند،جاگذاشت...#هیچ_کس#تنهایی#من_نوشت
دیدگاه ها (۱)

#چرندیات

#رسم_عاشقی

#خر_خود

عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط